آرشیو های وبلاگ
موضوعات وبلاگ
آخرین مطالب ارسالی
پیوند های روزانه
امکانات
آرشیو های وبلاگ
موضوعات وبلاگ
آخرین مطالب ارسالی
پیوند های روزانه
امکانات
پدر وارد اتاق دخترش شد و نامه اى رو روى تختخواب دید
نامه رو با دستانى لرزان خواند
متن نامه این بود:
... با پشیمانى و تأسف شدید باید بهت بگویم كه من با پسرى كه دوستش دارم فرار كردم
با اون عشق حقیقى را پیدا كردمو او را خیلى دوست دارم حتى با وجود اینكه در بینى و گوشهایش حلقه میگذارد و انواعو اقسام خالكوبى روى بدنش دارد بابا فقط این نیست
من حامله هستم!
و او به من میگوید كه در زندگى خوشبخت خواهیم شد.او......تصمیم گرفت كه در جنگل باهم زندگى كنیم و بچه هاى زیادى به دنیا بیاوریم و این یكى از آرزوهاي من است
بابا خاطر جمع باش كه ما داریم دعا میكنیم كه دانشمندان دوایى براى ایدز پیدا كنند چرا كه مرد زندگیم واقعا استحقاقش رو داره
بابا نگران نباش
من 15 سال سن دارم و میدونم كه چطور از خودم مراقبت كنم روزى میرسد كه بیام و سر بهتبزنم كه با نوه هات آشنا بشى
دخترت
پاورقى
بابا باهات شوخى كردم
من خونه همسایه هستم فقط میخواستم بهت نشون بدم كه همیشه در زندگى چیزهایى هست كه بدتر از' كارنامه ' باشند
اونم روى میزه ...!!!
نظر یادتون نره ...
نظرات شما عزیزان: